یک بار نشستم با خودم فکر کردم چرا کلمات تو ذهنم وقتی نظم میگیرن با همون نظم رو زبونم نمیچرخن !! با بدتر از اون وقتیه که یه منظوری تو ذهنم شکل میگیره و بعد جوری بیانش میکنم که وسط حرفام می فهمم اصلن اونجوری که منظورم بوده رو بیان نکردم ! چقد حس بدی داره .
یک بار میخواستم به یه نفر یه فکر و احساسی که دربارش داشتم رو بگم . اگه فرض کنیم فکر و حس من مجموعه ی X رو تشکیل بدن و قراره با یه تابع F روی این مجموعه یه سری عملیات انجام بشه و خروجی Y رو رو زبونم بیاره ، خروجی Z رو داد و نتیجش اصلن با حس و فکرم درباره ی اون آدم جور در نمیومد . بعد یکم بیشتر دربارش فکر کردم . حس کردم اون تابع هیچ وقت نمیتونه به صورت پیش فرض تعریف شه تا خروجی که میخوایم رو بده . نمیدونم شاید همین الانم دارم خروجی غیر دلخواهم رو بهتون منتقل میکنم اما اگه امیدوار به این باشیم که من همونجوری که می خواستم نتیجه بگیرم دارم نتیجه میگیرم کلی فکر تو مغزم رد و بدل شده که این کلمه رو چه جوری تایپ کنم بهتره و این یعنی اون تابع در لحظه داره تغییر میکنه و طبیعتن خروجیشم کاملن غیر قابل پیش بینیه . یعنی غیر قابل پیش بینی که نیست . مثلن اگه یک ماشین طراحی بشه که بتونه این تابع هارو هر لحظه شناسایی کنه احتمالن بتونه بفهمه تابع بعدی میتونه چی باشه چون هر تابع تحت تاثیر توابع قبلشه و میتونه با یه تابع اولیه کلی پیش بینی از خروجی ها بیرون بده ! اگه فرض کنیم مغز ما بتونه مثل اون ماشین عمل کنه اون وقت توانایی اینو پیدا میکنه قبل شروع هر عملی نتایج حاصل از اون عمل رو به طور دقیق پیش بینی کنه . مثل کاری با شناخت خیلی کم من تو نظری های آماری میکنن . ولی خب مثلن شما در حین حرف زدن با کسی و بیان احساس و افکارتون به شخص مقابل خیلی شرایط غیرقابل پیش بینی و قابل پیش بینی قرار میگیرین و در لحظه تابع رفتاریتون عوض میشه و واسه همون ممکنه تو اون لحظه خروجی دلخواهتون رو نگیرین . از اونجا که مجموعه ی به هم پیوسته ی این خروجی ها روی هم تاثیر میذارن در نهایت خروجی نهایی حاصل از برایند همه ی خروجی هاییه که با توابع مختلف بدست اومده . از اونجا که تقریبا ورودی های این تابع که شامل تفکرات شما میشه ( در واقع رفتار طرف مقابل نسبت به شما ورودی اصلی و نتیجش تفکرات ایجاد شده در مقابل اون رفتار ها در شماست ) بهتره قبل از اینکه ارتباط مهمی با کسی برقرار کنین که فکر میکنین رو زندگیتون تاثر میذاره ( که البته برای من به شخصه شاید در طول عمرم انگشت شمار باشه :)) ) تابع اولیتون رو تعریف کنین ، شرایط و اتفاقاتی که ممکنه در حین ارتباط روی اون تابع و توابع تغییر یافته ی حاصل از اون بسنجین و خروجی ها رو پیش بینی کنین . اون وقت میتونین بهترین خروجی رو انتخاب کنین و ببینید که تحت تاثیر چه توابعی ایجاد شده . حالا که اون تابع هارو شناختید میتونید شرایط و موقعیت رو جوری تغییر بدید که به سمت ایجاد اون توابعی که خروجی مطلوب شما رو بیرون میده سوق پیدا کنه و در واقع توپ رو بیارین تو زمین خودی !! شاید اینجوری بشه به اون آزادی ارتباطی که میخوام نزدیک بشم و خودمو توی زندان احساس و فکر طرف مقابل حس نکنم و اونجوری که میخوام منظورمو بیان کنم .
همین . !
درباره این سایت