خش خش ، خش خش 
رفتگران شهر ارواح
می روبند کوچه ها را به جاروی نهان اسرار
خش خش ، خش خش
دم صبح است و به اندوهی خواب
همه ارواح درون یک خیال بی تاب
یک مسافر می رسد از راه ، ترسان ترسان
عرق می ریزد
آفتاب غربت شهر ، سایه اش را جان می بخشد
روح زنی بی رنگ و رو ، در اضطراب نرسیدن ، می آید به سمت او
کاسه ای آب به دستش می دهد 
لبخند مرده ای می زند  
در پی خواب خویش می رود
خش خش ، خش خش
کودکان روح بی کارند
نمی خوانند حتی یک کتاب
سر شب میخوابند
صبح ، از خستگی خواب ، ناچار بیدارند
خش خش ، خش خش
کودکان شهر ارواح ، بی کارند
خش خش ، خش خش
پای آن گل را میبینی به چشم ؟
دو درخت بالاتر ، پشت درخت
غول ها معرکه ای بر پا کردند چه سخت
بر شانه های یک غول دو روح ، میکوبند بر طبل هایی چوبی
یک زن در وسط معرکه می رقصد 
در میان حاضران ، غولی می شود عاشق زن
وای . ای وای چه شد ؟!
شیشه ای افتاد ، شکست
شیشه ی عمری بود
شیشه ی عمرش بود
خش خش ، خش خش
آب از پشت نگاهی جاریست
انتظاری می کشد بار افق های دور
شاید این بار ، روحی در راه است
شاید این بار ، آغوشی ببوید بوی‌ تنهایی مرگی را
شاید این بار ، دل یار ، می سوزد به حال مرگ
خش خش ، خش خش 
رفتگر می روید
دم صبح است
روح ها در خوابند 
من هنوز بیدارم



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راز های زندگی آب و آینه گلخانه سینا Mark وب سایت شخصی پوریا شمس اموزش کسب و کار اینترنتی فرش ماشيني آقای چاه پتانسیل